مامان و بابای دل گنجیشکی

پایان نامه

امروز سه شنبه و فردا چهارشنبه واااااااااااااااااااااااااااااااااای چه روز پر از استرسی فردا همسری باید بره دانشگاه و ثمره ی  این چند سال رو دریافت کنه طفلکی همسری تو این مدت مسئولیت زندگی،مسئولیت کار و درس رو در کنار هم داشته و اینا باعث شده بود که فشار زیادی رو از لحاظ روحی وجسمی متحمل بشه وحالا دیگه ماهی به دمش رسیده،فردا صبح زود باید بره آشتیان برای دفاع آماده بشه،حالا دقیقا چه ساعتی باشه مشخص نیست،احتمالا منم میرم که شاهد موفقیت رضا جونم باشم(به امید خدا) خدا کنه دیگه این استادای... اذیتش نکن واااااااااااااای که چقد اذیتش کردن مثه هفت خوان رستم میمونه مردیم تا به این جا رسید ،جمع میبندم چون ...
29 تير 1391

مسافرت

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام اِ اِ اِ اِ اِ اِ اِ اِ  هیس مگه نمیبینی همسری خوابه  خُب آرومتر سلام کن دختر بیدار میشه گنا داره اِ اِ اِ اِ  خُب مثلا صدای این سرفه ها رو  نمیشنوه؟اینا رو چکار کنم این جوری خوبه؟ اینم فایده نداره آخه من هنوز خوب نشدماااااااااا منم گنا دارم،ندارم؟؟؟؟ به قوله جاری جونم وِلش کن از چند روز گذشتمون بگم چهار شنبه صبح همسری رفت دانشگاه اینور و اونور دنبال استادا برای تائید نهایی پایان نامه و ان شاالله تعیین وقت دفاع بعد از ظهر بود که همسری اومد بعد از ناهار و یکم چُرت زدن وقتی میخواست به سره کار...
17 تير 1391

ملیض شدم

پنج شنبه شب طبق روال هر پنج شنبمون مهمونی داشتیم خونه خواهر همسری من از صبحش که بیدار شدم داغ شده بودمو سر و بدنمم یکم درد میکرد تا شب که تو مهمونی بودیم بیشتر شده بخصوص سرم مهمونی که تموم شد و اومدیم خونه بعد یکی دو ساعت نفسی لالا تَد منم رفتم که بخوابم سرمم همچنان درد میکرد بر عکسه هر شب که از گرما کلافه بودم حتی بدون پنکه لای پتو میلرزیدم ههههههههههه من تا حالا تب و لرز نداشم چه باهال هم از تب داری میسوزی هم رفتی لای پتو میلرزی تا ساعت چند بیدار بودم خودم نمیدونم خدا میدونه عجب شبی بودااااااااااااا منم که یه عادتی دارم نه که دل گنجیشکیم هر موقع که یه دردی دارم عزیز ترین کسم رو هی برا خودم صدا میزنم مثه وقتایی که...
4 تير 1391
1